پاورپوینت بررسی مبانی نظری پست مدرنيسم بخشی از مطلب تاريخ فرهنگ و انديشه را از آغاز تاکنون ، مي توان به سه دوره سنت گرايي ، تجدد گرايي ( مدرنيسم ) ، پساتجدد گرايي ( پست مدرنيسم) تقسيم کرد . وقتي که اکنون به گذشته مي نگريم ، تمام دوران قبل از مدرنيسم ، دوره سنت گرايي مي شود . پس از آن دوره تجدد گرايي است که محمد رضا ريخته گران نکته ظريفي را در مورد آغاز آن توضيح مي دهد : «براي مدرن شدن ، يک مبناي هستي شناختي و آنتولوژيک در کار است و آن مبنا ، به محاق رفتن وجهه روحي و قلبي در وجود آدمي و اصل قرار گرفتن وجهه دنيوي وجود اوست . به خود واژه مدرن اگر توجه کنيم ، از حيث ريشه شناسي مي بينيم که به هيچ وجه ، مقيد به معناي جديد و اکنون و حاضر نيست . بلکه مدرن از جنبه لغت ، به معناي در حد و اندازه آوردن است . يعني bringing to a measure . اين measure و اندازه و صورت عربي کلمه اندازه يعني هندسه ، اصل معناي مدرن است . بنابر اين ، مي توانيم بگوييم که دوران مدرن ، دوران غلبه فکر رياضي و نگاه مهندسي به عالم است . دوران مدرن ، دوراني است که در آن اين مرتبه از هستي ، اصل گرفته مي شود ». در دوره مدرنيسم ، برخي متفکران ، هر کدام رخنه اي در مباني تجدد گرايي وارد کردند و زمينه ساز پديد آمدن گرايشي شدند که به صورت آگاهانه از دهه 1950 به بعد شکل گرفت . اين گرايش براي آنکه بعد از دوره تجدد و مدرنيسم پديد آمد ، پست مدرنيسم يا پساتجدد گرايي ناميده شد . «اصطلاح پست مدرنيسم ، نخستين بار در سال 1975 در بحث يک معمار جوان به نام چارلز جنکس مطرح شد که از آموزه کارکرد گرايي يا فونکسيو نالسيم ، خسته شده بود . آموزه اي که شعار معماري مدرن بود ». پروفسور کريستوفر ويتکام ، در مقاله هنر براي پژوهش هنر ، مي گويد : «حالا که مدرنيسم در پايان راه است ، ما با يک دوره جديد مواجه هستيم و نامي که به آن داده شده ، پست مدرنيسم است و تنوع گيج کننده اي دارد. بعضي معانيش ، ضد مدرن است و معاني ديگرش مفهوم دوباره ديدن مدرنيسم مي باشد . (...) من هويت پست مدرنيسم را گونه اي از پوچ گرايي داداييسم جديد مي شناسم .» او در جاي ديگري از همين مقاله ، گفته است : « در جنگ ويتنام ، يک دهکده ويتنامي را خراب کردند ، به اين منظور که آن را از کمونيسم حفظ کنند ! به نظر مي رسد که در مورد هنر هم همين گونه شده باشد . هنر را خراب کردند به منظور نجات آن .» نقاشي پست مدرنيست ، بيشتر با نشانه ها سروکار دارد تا با محتوا و هر گونه که تمايل داشته باشد ، از نمادها ، اساطير ، تصاوير تاريخي و علايم استفاده مي کند . «پست مدرنيسم ، مدرنيته اي است فراسوي متافيزيک ، که ديگر روياي نهايي در سر نمي پروراند ، اما همچنان روح آزمايشي و عقلي و انتقادي علم و هنر ، فردباوري و دموکراسي مدرن را حفظ کرده است ». پست مدرنيسم ، حاصل اين ويژگي مدرنيسم است که مدرن اصلاً و ذاتاً به سرعت کهنه مي شود تا دوباره خود را بازسازي کند . هنرمند پست مدرنيست ، بيگانگي و تنهايي انسان را در جهان کنوني چون مشکلي غير قابل حل پذيرفته است و در نتيجه ، هرگونه اعتراض او ، حالت واکنشي دفاعي را دارد . متمايز کردن تغييراتي که به راستي شرايط لازم مدرن سازي هستند ، از تغييراتي که اغلب با مدرن سازي همراهند – اما پيش شرط يا پيامد بي چون و چراي آن نيستند – تقريباً ناممکن است . در ارزيابي يک فرايند خاتمه يافته مدرن سازي ، برآورد اينکه کدام متغير ها اصلي ، کدام کمکي و کدام صرفاً تصادفي هستند ، ممکن نيست . افزون بر آن ، متغير ها را – چه مربوط به گذشته و چه حال – نمي توان از هم جدا کرد ، بلکه بايد آنها را به آن گونه که مجموعه مهاي به هم پيوسته اي از شرايط ، رخداد ها و پيامدها را مي آفرينند ، درک کرد و باز شناخت . تفاوت عمده اين سه جريان يعني سنت گرايي ، تجدد گرايي و پساتجدد گرايي ، در چگونگي موضع آنها نسبت به عقل است . سنت گرايان ، براي شناخت کل هستي ، عقل را به هيچ وجه کافي نمي دانند و از نگاه آنان با عقل فقط بخش کوچکي از جهان هستي يعني طبيعت فيزيکي اطراف را مي توان شناخت ؛ اما بخش با اهميت تر هستي را بايد با مراجعه به سنت شناخت و عقل براي شناخت اين بخش از جهان هستي ، کارايي لازم را ندارد . تجدد گرايان ، به کافي بودن عقل براي شناخت هستي معتقدند و مي گويند با همين عقل و بدون نياز به ابزار و منبع ديگري ، مي توان جهان هستي را شناخت . پساتجددگرايان ، در مقابل سنت گرايان که موافقت مشروط با عقل داشتند و در مقابل مدرنيست ها که موضعشان نسبت ه عقل ، موافقت مطلق بود ، معتقد به مخالفت مطلق با عقل هستند و به اعتقاد آنها ، تصويري که عقل از جهان هستي در اختيار ما مي گذارد، مات و مبهم است . اما گروه اخير ، در عين حال ، ابزار و منبع ديگري هم براي تصحيح اين تصوير سراغ ندارند . از مشهور ترين متفکران اين گروه ، نيچه را مي توان نام برد . انتقاد نيچه ، متوجه عنصر جوهري مدرنيسم ، يعني خردباوري است . او درست دريافته بود که «بشر در آخرين منزل مدرنيته ، توانايي هايش را از دست مي دهد » به گمان نيچه ، سرنوشت محتوم دنياي مدرن ، نيهيليسم است و بازگشت به جهان سنتي ناممکن :«در جامعه سنتي ، اين دين است که تصوير کلي از جهان را در اختيار فرد مي گذارند و توجيه نهايي رفتار اخلاقي به عهده جهان بيني ديني است . در دنياي مدرن اما ، دين ديگر مرجع نهايي نيست و به جاي آن علم بر اين مسند نشسته است . پيامد قطعي رد تفسير ديني از جهان و قبول تفسير علمي به جاي آن ، بي گمان تهي شدن زندگي از معنا ، بي هدف نمودن هستي ، توجيه ناپذيري ارزش ها و در نتيجه پيروزي نيهيليسم است». «هنوز شايد شرايط زماني قضاوت قطعي در مورد پيش بيني نيچه ، فرا نرسيده باشد اما شک نيست که کليت و جوهر گفته او کاملاض درست است . ژيلدا بورد در کتاب تاريخ هنر خود ، مدرن ها و ديگران ، نسبت به فقر هنر معاصر تاکيد مي کند و اينکه بدون شک ، جريانات و گرايشات موجود ، مثلاً اصالت انديشه هنر مفهومي ، توانايي جبران آن را ندارد . وي تاکيد مي نمايد : همان گونه که انسان نمي تواند تنها با نان زندگي کند ، هنر نيز نمي تواند تنها به نيروي فرم ها و رنگ ها به حيات خود ادامه دهد ». و.....
|