بخشی از مطلب بنابر یک نظریه مشهور زبانشناسانه، واژه تمدن از «مدنیت» به معنی شهر و شهرنشینی ریشه گرفته است. اگر چنین شکلبندی واژه شناسانهای را بپذیریم ناگزیر باید حکم به تقدم فرهنگ بر تمدن بدهیم؛ چرا که تمدن بر پایة فراگرد پیش گفته، با شهر و شهرنشینی آغاز شده است، اما انسان پیش از ورود به عرصة تمدن کشاورزی و پیش از ایجاد شهر، با آنکه در غارها و کوهها زیسته است. اما به هر حال از یک چارچوب رفتاری معنادار در مناسبات و ارتباطات خود بهره میجسته است و تابع مجموعهای از قانونمندیهای عرفی و به ظاهر هنجاری بوده و به شهادت آثار باقی مانده از غارها، از راه ترسیم نقوش و سنگنبشتهها ارتباط مناسب با دیگران برقرار میساخته و حتی بسیاری از رویکردهای خود را به همین شیوه ثبت کره است. در هر صورت، غارنشینی انسانها میتواند در چارچوب فرهنگ غارنشینی بخشی از عمر جهان و انسان را روایت کند. بدین سان، در متن مبحثی بسیار دامنهدار میتوان مدعی شد که به لحاظ تبارشناسی تاریخی و اجتماعی انسان با فرهنگ غیرمتمدن وجود داشته است؛ مشروط و ارزشها، رفتارها و بسیاری از اصول اخلاقی را ـ که امروزه بهنجار، عرفی و ترازمندانه تلقی نمیشود، از حریم فرهنگ بیرون نیندازیم و صرفاً از فرهنگ، واژهای مثبت در ذهنمان ترسیم نکنیم؛ گو اینکه در جهان معاصر واژة فرهنگ یکسره بار مثبت به خود گرفته است و هرچه را از نظر ما ضدارزش و نافی اخلاق و رفتار متعارف انسانی باشد، ضد فرهنگ تلقی میکنیم، آیا چنین برداشیت از فرهنگ اصولاً درست است؟ یامازاکی برای تعریف فرهنگ «شیوة زندگی» به جای «حالات زندگی» مک ایور استفاده میکند و چون ارونسون «تلاش نیمهآگاهانه» را نیز بر آن میافزاید: «فرهنگ یک شیوة زندگی و نظامی قراردادی است که از لحاظ جسمانی از قسمت نیمه آگاه ذهن نشأت میگیرد. برعکس، تمدن نظامی ایدهگرایانه است که با این حال این دو از یکدیگر متمایزند. برای نمونه، کارکردن با دست روی ماشین، جزئی از فرهنگ است. حال آن که صنعت مکانیزه شده جزئی از تمدن است. فرهنگ با اینکه قلمرو محدودی دارد، به دشواری از میان میرود، ولی تمدن اگر گسترده و فراگیر هم باشد، ممکن است تعمداً و آگاهانه از میان برداشته شود. ارتباط فرهنگ و تمدن واژگان فرهنگ و تمدن با مفاهیمی گاه مترادف و گاه متفاوت و گاهی با رابطه عموم و خصوص بیان گردیده است. واژه تمدن عربی و از ریشه مدن به معنی دارا بودن اخلاق و آداب، اهل شهر (مدینه) میباشد. ادوارد تایلر کلمات فرهنگ و تمدن را مترادف یکدیگر به کار برده و در تعریف آنها آورده است: کلمه فرهنگ یا تمدن به مفهوم وسیع کلمه که مردمشناسان به کار میبرند عبارت از ترکیب پیچیدهای شامل علوم، اعتقادات و هنرها، اخلاق و قوانین و آداب و رسوم و عادات و اعمال دیگری است که به وسیله انسان در جامعه خود به دست میآید. ولی غالب صاحبنظران علوم اجتماعی در تبیین و تحلیلهای خود بین این دو اصطلاح تفاوت قایلند. به نظر مکایور فرهنگ معادل است با بیان حالات زندگی (جهانبینی، دین، ادبیات) و تمدن عبارت است از تشکل جامعه و نظام و کنترل شرایط اجتماعی (تکنیکها، سازمانهای اجتماعی) کروبر، فرهنگ را به ارزشهای اجتماعی و تمدن را به واقعیتهای اجتماعی مرتبط میداند. ویل دورانت، بین فرهنگ و تمدن مرز مشخصی قایل است. بدین معنی که اندیشهها و فعالیتهای فرهنگی جوامع را وقتی در شمار تمدن میآورد که شهرنشینی تشکیل یافته باشد. وی تمدن را عبارت از نظم اجتماعی میداند که در اثر وجود آن خلاقیت فرهنگی امکانپذیر میشود و جریان پیدا میکند. هویت فرهنگی فرهنگ ملی ایرانیان عبارت است از دانشها، باورها و اصول و ارزشهایی که بر مشی حیات اجتماعی و فردی ایرانیان تسلط دارد. منبع و مأخذ این فرهنگ ابتدا در عقاید و باورهای دینی و مقدس مردم است که اصول آن از تعالیم اسلام اخذ شدهاند. در مرحله بعدی آداب و رسوم و ارزشهای کهن ایرانی است که تقابلی با ارزشها و اصول اسلام نداشته و بزرگان قوم بر آن صحه نهادهاند. در مرحله سوم دانشهایی است که طی تاریخ طولانی تمدن ایرانی در اثر تماس با سایر تمدنها از آنها اخذ شده و با استحاله و تصفیه به عنوان جزئی از فرهنگ ملی ایرانیان شناخته میشوند. منظور از هویت فرهنگی، ویژگیها و خصوصیات فرهنگی است که از سنت و ارزشهای تاریخی نشأت گرفته باشد و ارتباط تنگاتنگ با فرهنگ ملی دارد. اگر ارتباط با ریشههای فرهنگی گذشته و سنت قطع شود افراد به خصوص در جوامع در حال توسهع، در مواجهه با تحولات به علت نداشتن معیاری بنیادی که از فرهنگ سنتی آنها مایه گرفته باشد، نمیتوانند بر مبنای یک زمینه کلی و مأنوس فرهنگی با هم ارتباط برقرار کنند. حفظ هویت فرهنگی چرا؟ حفظ هویت فرهنگی یعنی فرهنگ ملی را در برابر آنچه که آن را تهدید و مورد تجاوز قرار میدهد حفظ و حراست کنیم. نظریه حفظ هویت فرهنگ ملی برای ایجاد یک تکیهگاه مطمئن جهت جلوگیری از جذب شدن به فرهنگ غرب و رفتن زیر سلطه و سیطره ایدئولوژیک شرق عنوان شده تا نه از قافلة پیشرفت اقتصادی و فنی بازمانند و نه آنکه همه چیز خود را از دست بدهند. حساسیت این مسئله در جامعه جوانی چون ایران، آشکارتر است که در حال حاضر 35 میلیون نفر از افراد جامعه انسانی آن را جوانان تشکیل میدهند که نه داشتن روحیات، طرز تفکرها و ذهنیات خاص و دوران جوانی از نوگرایی شدیدی برخوردار هستند که میبایست مبتنی بر حفظ هویت و زیرساخت فرهنگی گذشته باشد. تعریف روابط فرهنگی فرهنگ نظام قواعد رفتار یا به عبارت دیگر نظام هنجاریست، هنجاریها از قانون گرفته تا آداب و رسوم را شامل میشود، فرهنگ شامل ارزشها نیز هست پس مجموعه ارزشها و هنجاریها، فرهنگ خوانده میشود که در قالب اعتقادات، هنر، اخلاق، قانون، آداب و رسوم و سمبلهای مشترک ظاهر میشود. اعمالی که در محیط فیزیکی اتفاق میافتد، معمولاً فرهنگ مادی خوانده میشود که در اینجا منظور ما از فرهنگ همین بعد مادی آن است که آشکار و قابل مشاهده میباشد و جنبه دارد: دستساختهها و نظام آداب و رسوم. مردم و به خصوص قشر جوان به الگوهای فرهنگی نیاز دارند زیرا اولا اگر بخواهند زندگی اجتماعی داشته باشند ناچار از داشتن الگو هستند، ثانیاً از این طریق میتوانند انجام خود را با جامعه حفظ کنند. عناصر فرهنگی به چهاردسته تقسیم میشوند: 1. عناصر فرهنگی که میان افراد جامعه مشترک است. 2. عناصر فرهنگی که فقط توسط گروهی از افراد به کار گرفته میشود. 3. عناصری که برای همه شناخته شده است اما افراد در انتخاب آن آزادند. 4. عناصری که به وسیله افراد خاصی به کار میرود و برای همه جامعه نیست. ما در این پروژه با آن عناصر فرهنگی سروکار داریم که میان همه و گروهی از افراد جامعه (قشر دانش آموز) مشترک است. آداب و رسوم از این دستهاند که برای انسجام اجتماعی بسیار اهمیت داشته، عناصر ارزشی مشترک را تقویت میکند و از مکانیسمهای دفاعی اصلی جامعه در مقابل گرایش به ناهنجاریها «سمبلهای مشترک» نیز عناصر غیرلفظی فرهنگ هستند عبارتند از یک شی که به چیزی بیش از معنای آشکار و مستقیم خود دلالت کند و فایده فرهنگی آنها نیز همین است. در غیر این صورت با علائم تفاوتی ندارد. فرهنگ در زمان و فضا بسیار متغیر است. اما حفظ هویت فرهنگی و بقای فرهنگها در حفظ دستساختههای سنتی و آداب و رسوم نهفته است. معنی واژه، تمدن، فرهنگ، اجتماع تمدن از مدینه به معنی شهر گرفته شده است. معنی آن شهرنشین شدن حضارت، به آداب و اخلاق شهریان خوی گرفتن، همکاری افراد یک جامعه در امور اجتماعی، اقتصادی، دینی، سیاسی و غیره است. این واژه از ترجمه لغت Civilization به دست آمده است. فرهنگ به معنی ادب، تربیت، دانش، علم و معرفت، بیرون کشیدن و بالا کشیدن استعدادهای خاص درونی فرد و اجتماع رسوم، مجموعه علوم و معارف و هنرهای یک قوم به کار رفته است. (Cuiture) واژه فرهنگ از دو جزء درست شده است: 1. فر، 2. هنگ «فر» یک کلمه است که در این صورت به معنی و نیروی معنوی، شکوه، درخشندگی، جلال و... است و همچنین «فر» یک پیشوند است، در این صورت ادای معنی «جلو» «بالا» پیش را میدهد. «هنگ» از ریشه اوستایی (سنگ Thange) است به معنی کشیدن و نیز به معنی سنگینی، وزن، گروه و قارو آمده است. روی هم رفته معنی واژه فرهنگ بالا کشیدن و بیرون کشیدن است. به عبارت دیگر فرهنگ یعنی: از ژرفای وجود افراد ملتی یا از درونی و ویژه فردی را بیرون کشیدن و آشکار ساختن و در نتیجه افزودن و پربار کردن پدیدهها و خلاقیتهای شناخته و ناشناخته آدمی. اجتماع به معنی گردآمدن، تجمع، انجمن شدن، فراهم آمدن، اتفاق کردن بر چیزی، گروه فراهم آمده. دستهای که برای هدفی مشترک گرد هم جمع میشوند. تعریف روابط اجتماعی وقتی نظام اعمال افراد مختلف به طور متقابل نسبت به هم جهت داده میشود روابط اجتماعی پدید میآید، به عبارتی ارتباطات بین دو نفر یا گروه و بیشتر که هسته اصلی زندگی اجتماعی را تشکیل میدهد، روابط اجتماعی خوانده میشود. «روابط اجتماعی باید معنیدار باشد و با آگاهی صورت گیرد. در رابطه اجتماعی میتواند موقت یا با دوام باشد. چنانچه این رابطه متقابل، به صورت مداوم و منظم انجام شود، قابل توصیف، قابل شناسایی و نسبتاً ثابت است. انسانها نیز ذاتی به برقراری روابط اجتماعی دارند و به همین خاطر موقعیتهایی فراهم میآورند تا بتوانند در آن رابطه اجتماعی را تجربه کنند. جامعه گروهی از افراد است که به وسیله همین روابط متقابل با هم پیوند میخورند.» برای مطالعه روابط اجتماعی باید بدانیم که: چه افرادی، با چه نیازهایی، از چه طریقی، در چه فضایی، در چه زمانی و با چه نتایج و پیامدهایی با هم رابطه اجتماعی برقرار میکنند. «بنابراین برای انجام مطالعه لازم است تا روابط اجتماعی آشکار باشد. منظور از روابط اجتماعی در اینجا روابط چهره به چهره face to face relations است.» مجاورت میتواند علت شروع رابطه اجتماعی باشد اما شرط کافی آن نسبت و میزانی از تجانس برای این روابط نیاز هست. اگر افراد به منظور گفتگو با هم ارتباط برقرار کنند در آن صورت تجانس ارزشها و علایق لزوم بیشتری دارد. اما اگر برای مورد خاصی مثل جشنها و آداب و رسوم همدیگر را ملاقات کنند چون گروه بزرگتر است و خصوصیات مشخصی افراد کمتر ظاهر میشود، تجانس کمتری هم لازم است،اما در عین حال نباید جمعیتی آن قدر، نامتناجس باشد تا افراد نتوانند با هم ارتباط برقرار کنند. رابطه اجتماعی با اهداف مختلف صورت میگیرد، یا عاطفی است که شامل دوستی، خویشاوندی و روابط همسایگی است، یا عقلانی است که در جستجوی به حداکثر رساندن، شانس افراد در رسیدن به هدف است یا بر مبنای ارزش است که یک هدف را بدون توجه به سایر اهداف ممکن و هزینه آن دنبال میکند و یا روابط سنتی که بر مبنای اعتقادات شکل میگیرد و علت دوام و استمرار این روابط، وجهه مقدس آن است. انسان و فرهنگ فرهنگ، چارچوبی است اصلی برای شکلگیری رفتارها و ارزشگذاریها و بر انسان محیط است. و مجموعه آداب و رسوم، میراث گذشته، دانشها، هنرها، مهارتها، شیوههای رفتاری و احساسی و ادراکی را در بر میگیرد و به دلیل گستره وسیع، جامع و مانع است. هر فرهنگی، دنیایی است کامل که انسان در آن رشد میکند و شکوفا میشود و جون همه عناصر آن یکپارچهاند در فرد از نظر رفتار و اندیشه، نوع یکپارچگی کامل ایجاد میشود. اما، این کل یکپارچه، هرگاه با مجموعه دیگری برخورد کند، یکپارچگی آن فرو میپاشد. این در واقع بحران عصر ماست. فرهنگهایی که به طور مستقیم شکوفا شدهاند و پرورش یافتهاند امروزه در اثر پیشرفتهای تکنولوژی ارتباطی و گسترده تماسها، با هم درآمیختهاند. در واقع، در عصر ارتباطات بود که بشر برای نخستین بار فرصت یافت با فرهنگهای دیگر آشنا شود و از این راه، نسبت به فرهنگ خود، آگاهی تازهای به دست آورد. سادهترین تعریفی که از فرهنگ میتوان ارائه داد این است که فرهنگ آن چیزی است که بشر بر طبیعت آن افزوده است. فرهنگ پیش از انسان وجود نداشته و حاصل خلاقیت او و محصول تعامل انسان با طبیعت و تکنولوژی است. فرهنگ، هویت ماست، با نفی آن خودمان را نفی خواهیم کرد. باید عناصر کارساز آن را تقویت کدر و این مهمترین بحث توسعه فرهنگی و سیاست فرهنگی است. فرهنگ، نه میتواند خود را از گذشته رها کند ـ زیرا اسیر آن است ـ نه میتواند نسبت به آینده بیاعتنا باشد. وقتی تفاوت گذشته و آینده خیلی زیاد شود، فروپاشی فرهنگی رخ میدهد. الگوها، قالبهایی هستند که افکار و اندیشهها و احساسات و رفتار مردم را شکل میدهند، ژاپنیها برای ادای احترام خم میشوند و آمریکاییها دست میدهند، پس، فرهنگ الگویی است برای رفتارها، مخزنی برای رشد و خانه مأوای معنوی انسان است. انسان در فرهنگ زندگی میکند و هستی خود را در آن قالب معنا میکند. ریشههای رفتار ما در ارتباط با ماشین، در خانه، در جاده، محل کار و... در این مجموعه شکل میگیرد و فرهنگ است که این رفتارها را قالببندی میکند و سازمان و سامان میدهد و در این معنا نقش تعیینکننده دارد. افرادی که رشد فرهنگی ندارند، نحوه بیان احساس و اندیشه و فکر و رفتارشان از نظر قالبها محدودتر است. هر قدر انسان پیشرفتهتر و متعالیتر شود، راههای متنوعتری برای آن خلق میکند. انسان جدید به دلیل همین رمزگشایی جهان پیرامون، انسان نگرانی است که دیگر آن احساس سرخوشی و سبکباری عصر غفلت از زندگی او رخت بربسته و این هزینه سنگینی است که برای رفاه، طول عمر، بهداشت، غذای کافی، به ارمغان آورده پرداخته است. انسان گذشته دچار کمبود و فقر بود، ولی سرخوش زندگی میکرد. تأثیر فرهنگ بر روابط انسانی اصولاً، انسان خلاق، ارزشهای انسانی، اخلاقی، عاطفی، اجتماعی، هنری و اقتصادی خویش است یعنی با نیروی اندیشه و فکر و عقل قادر است بهترین وسایل و شرایط را برای ایجاد بهترین شرایط زندگی خویش به وجود آورد. حرف از روابط انسانی در حقیقت مسئله اندیشه، تفکر، ایمان، اعتقاد و میزان رشد و نمو آن در افراد جامعه است چرا که در درک انسان از روابط انسانی بسته به کیفیت و ارزشی است که فکر و اندیشه او از فرهنگ و رسوم و اعتقادات زندگی فردی و اجتماعی به دست میآورد. 3ـ1ـ11. تأثیر آموزش بر فرهنگ عادتاً نسل متأخر هرچه را که از راه تعلیم و تربیت به جا میگذارد و یا از طریق مشاهده و معاینه از نسل مقدم خود میگیرد، از همین راهها به نسل بعد از خود منتقل میکند. انتخاب یا طرد عناصر فرهنگی ملی همواره متناسب است با سازگاری آنها با تحولات عادی و معنوی که بنابر عللی که در میان یک ملت رخ میدهد و معمولاً در گیرودار همین تحولات است که نظام فرهنگی و عناصر آن به کلی یا به نحو انتخابی دستخوش تغییر میگردد و جای خود را به عناصر تازه میدهد که بعضی از آنها بیشتر صورت تبدیلیافتهای از عناصر پیشین هستند. در چنین مرحلهای است که اتخاذ یک روش دقیق برای رهبری جامعه به حفظ میراثهای قابل بقا و یا همساز کردن و قابل انطباق کردن بعضی از آنها با وضع جدید اجتماعی ضروری مینماید. این هدف در سیاست فرهنگی ما از طریق آشنا ساختن جامعه ایرانی است به تمدن و فرهنگ ایران، تا از این راه در حفظ و توسعه آن بکوشند و از طرف دیگر آگاهی از فرهنگهای دیگر جهان است برای قبول عناصری از آن که در بهبود زندگانی مؤثر هستند و او را به کمال معنوی بیشتری هدایت خواهند نمود، تا فرهنگ ملی خود را کاملاً درک کنند و بدان قابلیت انطباق بیشتری با تحولات و ترقیات اجتماعی و اقتصادی آینده ببخشد و با توجه به همین هدف است که اصول چهارگانه سیاست فرهنگی ایران به صورت زیر معلوم گردیده است: 1. فرهنگ برای همه 2. توجه به میراث فرهنگی 3. فراهم آوردن امکانات برای ابداع و نوآوری فکری و هنری 4. شناساندن فرهنگ ایرانیان به جهانیان و آگاهی از فرهنگهای دیگر جهان رابطه فرهنگ و آموزش فرهنگ و آموزش در ایجاد رابطه شخصیت اخلاقی، اعتقادی، اجتماعی، سیاسی انسانهاست و اگر فرهنگ و آموزش از دو منع و طبیعت و روابط آنها تغذیه نکنند قادر به تأثیر متقابل در روابط انسان منابع طبیعت و کشف روابط نامکشوف و مجهول انسانها در روابط آنها با منابع طبیعت و نیروهای آنها نخواهد شد. آموزش و فرهنگ در مجموع، حاصل مجموع داناییهای فکری، اندیشمندی موجود و بالفعل انسان نیستند بلکه حاصل مجموع داناییهای ذهنی، فکری و بالقوه و ناموجود انسانها میباشد. فرهنگ و هنر کشش و کوشش انسان در جهت زیباسازی و خویشاوندی یکی از ویژگیهای فرهنگ است. با این که هنر در جوامع انسانی هدفی واحد دارد و با هنر زبان خاصی است. برای بیان مطلبی واحد، ولی از دید هر ملتی به نحوی صورت میپذیرد و این تفاوت در بیان دلیل بر تعارض بر هدف نیست. هنر از هر زادگاهی برخیزد و به هر سویی بنگرد هدف آن تعالی بشر و به علو رساندن روح انسانی است و میتوانیم بگوییم هنر تجلیبخش فرهنگ میباشد. باید دید فرهنگ قومی هر ملتی چگونه شکل پذیرفته است و چه آرمانی را دنبال میکند تا به مفهوم اصلی هنر آن فرهنگ قومی را روشنتر عرضه کند و زبان مشترک فرهنگهای مختلف باشد به عنوان مثال هنر معماری یکی از عالیترین هنرهای هر مرز و بوم است و عرضهکننده فرهنگی است که مردمی در قالب آن زندگی میکنند نحوه ساختن بناهای هر اقلیم علاوه بر مسائل اقتصادی، اقلیمی و جغرافیایی بستگی به مسائل فرهنگی نیاز دارد هنر به دنبال اهداف عالیه انسانی وظیفه دیگری نیز دارد و آن بیان فرهنگ جوامع است مفهوم اساسی فرهنگ بیانگر آن است که در هر حال هنر با فرهنگ عجین است و از خصوصیات فرهنگی هر قومی الهام میپذیرد. بنایی که هر هنرمند معمار طراحی میکند برآورنده نیازهای آتی و آنی و سبک زندگی مردمی است که با فرهنگ خویش زندگی میکنند. هنرهای دیگر مثل فیلم، تئاتر، موسیقی و نقاشی هریک به نوبه خود نشانگر آرمانها و هدفهای هر جامعه و بیانگر خصوصیات و روحیات فرهنگی مربوط به آن است. فرهنگ و هنر به قدری از یکدیگر متأثرند که زدودن فرهنگ جامعه، اضمحلال هنر آن جامعه را به دنبال دارد و التقاط فرهنگی سبب هرج و مرج در عالم هنر و از اصالت دور ماندن آن میگردد. تقلید کورکورانه از فرهنگ قومی دیگر سبب میشود که هنر نیز به طرز نابهنجار دچار تقلید گردیده و از محتوا تهی گردد. هنر دوران کهن به طرز آشکاری مبین افکار و عقاید سرزمینی خاص بوده و این به خاطر خالص بودن فرهنگ قومی و عدم وابستگی به هنر میباشد تا آنجا که هنر ایرانی، مصری، یونانی، آشوری هریک به حالتی جلوه نمودهاند در زمانهای بعد از آن به علت کشورگشایی و جنگ بین دول تداخل فرهنگی صورت گرفته و به تبع آن هنر نیز ترکیب یافته هنرهای دو مرز و بوم گردید. رابطه هنر و فرهنگ همچون رابطه دو نیرو برای اصلاح جامعه است. این دو نیرو هرکدام به سهم خویش برای ثمربخشی و نتیجه دادن به هر جامعهای عامل پویایی و حرکت به جهت مثبت است. فرهنگ سالم و محکم، عامل و اساس قوام و پویایی جامعه است و هنر از بطن فرهنگ میروید، رشد میکند و ثمر میدهد و نتیجه آن به همان جامعهای میرسد که در فضای فرهنگی خویش تنفس میکنند. پس برای پربار بودن درخت هنر باید ریشه آن که همان فرهنگ است قوی و سالم باشد، پوسیدگی ریشه یعنی فرهنگ حاصلی جز بیحاصلی هنری و نتیجهای جز نقصان و احتمالاً بازگشت به خشکی و تاریکی ندارد. پس برای عرضه بهتر برای اینکه هنر هر مرز و بوم علاوه بر اصلاح روح جامعه خویش زبانزد دیگر جوامع باشد باید فرهنگ اصیل و قومی و ریشهدار باشد. قصد ما در این بحث به این صورت نیست که عوامل مذهبی اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی و... را در پویایی و اصلاح جامعه نادیده بگیرد و بحث را صرفاً با دو عنصر فرهنگ و نقصان یکی دیگر عوامل نیز از تحرک باز میمانند یعنی جامعهای میواند دارای فرهنگ و هنری سالم و اصیل و نیرومند باشد که مذهب اخلاق و سایر عوامل تابعه آنها نیز به صورت ایدهآل باقی بماند. با همه این احوال میتوان ادعا کرد که فرهنگ و هنر وقتی در سطحی بسیار والا قرار گیرند میتوانند سبب ارتقا دادن به سایر عوامل ذکرشده در اجتماع گردند. در بسیاری از تعاریفی که در مورد فرهنگ آورده شده هنر به عنوان یکی از شاخهها و نمودارهای فرهنگ دانسته شده است و در واقع میتوان گفت که هنر همان ارائه فرهنگ است از دید هنرمند به جامعه. مرحوم دکتر علی شریعتی در تأکید بر ارتباط فرهنگ یا هنر و توجه به فرهنگ خودی در کتاب هنر اینگونه مینویسد: «به خویش بازگردیم، یعنی به آن شخصیت ملی و قومی انسانی، به نژادی و خونی و خاکی برگردیم... بازگشت به خویش، بازگشت به فرهنگ خودمان، یعنی ما اکنون باید خود را بشناسیم و با نگاه امروزی به کندوکاو دقیق علمی در متن مایهها و سرمایههای انسانی و علمی و فرهنگیمان بپردازیم و یکی از این کارها هنر است. پندار، اندیشه و احساسات جمع، شالوده فرهنگ میباشد و هنر چیزی جز ارائه این پندار و اندیشه و احساسات به متن جامعه نمیباشد. هنر یکی از بهترین و تأثیرگذارترین روشها در ارائه فرهنگ از طریق ذهنیت، اندیشه و توانایی هنرمند به جامعه میباشد. در حقیقت پایه فرهنگ و هنر هر دو یکی است و این دو را به دو مقوله جدانشدنی از هم تبدیل کرده ا ست. همواره در طول تاریخ هر هنگام که فرهنگ جامعهای دچار ضعف و از خودباختگی شد، متعاقب آن هنر نیز دچار بیهویتی و پوچی شد و برعکس هر هنگام هنر با نوآوری و خلاقیت همراه بود فرهنگ جامعه هم رو به سمت رشد و ترقی سیر میکرد. هنرمند از طریق هنر خود آن حقیقت و ریشه فرهنگ را به جامعه ارائه میدهد و گاهگاه میتواند مسیر حرکت فرهنگی جامعه را اصلاح کند و یا حتی به آن رویههای بدیع و نو اضافه کند و فرهنگ جامعه را دچار دگرگونی سازد و به آن ارتقا بخشد. در طول تاریخ بارها و بارها شاهد این هماهنگی و همپوشانی بین وضعیت فرهنگی و سبکهای مختلف هنری بودهایم. و....
|